مدتی است که در گوشه وکنار دنیای مجازی زمزمه‌هایی شکل گرفته است مبنی بر آنکه: «اسلام به چه دردی می‌خورد؟ چرا ما ایرانیان باید راه و رسم عرب‌های ملخ‌خور بادیه نشین را سرلوحه کار خود سازیم و از ناب‌ترین اصول ایران باستان (گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک) پیروی نکنیم؟!» و نیز در راستای تأیید این ایده جملاتی از بنیان‌گذار ایران (کوروش بزرگ) بیان میکنند که البته جای بسی شگفتی دارد!
 
۱- (با فرض آنکه وجود خداوند را قبول دارید [اثبات وجود خدا] ) اگر خداوند کتابی به سوی انسان‌ها بفرستد و بگوید «من در این کتاب نوشته‌ام چگونه می‌توانید سعادتمند شوید» عکس‌العمل شما چیست؟ آیا اهمیت می‌دهید که اولین پیروان دعوت خداوند چه کسانی بوده‌اند؟ آیا اهمیت می‌دهید که زبان کتاب خداوند چیست؟ آیا اهمیت می‌دهید که پیروان این کتاب چگونه انسان‌هایی هستند؟ خیر! چراکه فراتر از همه این‌ها کلام خداست و پیری از آن واجب عقلی محسوب می‌شود. اگر کسی وجود خدا را قبول داشته باشد ولی به کلام او اهمیت ندهد باید در عقلش شک کرد!
نباید اسلام را متعلق به اعراب دانست. دین مرز ندارد. مرزبندی یکی از زشت‌ترین اعمال انسان‌هاست که از قدرت طلبی‌شان نشأت گرفته است. خداوند میان بندگانش هیچ مرزی مشخص نمی‌کند.
۲- «گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک» شعاری که وطن پرستان آن‌را سرلوحه کلامشان قرار داده‌اند و معتقدند برای زندگی سعادتمند همین سه کار کافی است! اول: گفتار، پندار و کردار در قبال سایر موجودات هستی انجام می‌گیرد، حال آنکه عبادت خداوند (که از اساسی‌ترین ارکان سعادتمندی محسوب می‌شود) در این شعار جایی ندارد. دوم: هر عقل سلیمی این‌را می‌داند که برای سعادتمندی باید رفتار نیکی داشت، ولی یک انسان در زندگی‌اش با سؤالاتی از قبیل: معیار خوب بودن چیست؟ برای خوب بودن باید چه‌کار کرد؟ پاداش کدام خوبی بیشتر است؟ جزای بدی چیست؟ وظیفه‌ی ما در قبال نیکان و بدان چه‌طور باید باشد؟ و … سر و کار دارد که شعار وطن‌پرستان پاسخ‌گوی این سؤالات نیست.
خوب بودن را همه دوست دارند، چگونه خوب بودن مهم است.
۳- شما از اتفاقاتی که در جریان انتخابات سال ۸۸ رخ داد چه می‌دانید؟ اطمینان دارم هریک از شما به فراخور ذهنیت و نقل قول‌هایی که شنیده‌اید، برداشت متفاوتی دارید. این چندگانگی در شنیده‌ها مربوط می‌شود به ۶ سال پیش که پیشرفته‌ترین ابزار ارتباط جمعی نیز وجود داشته است. ولی من می‌خواهم در مورد ۵۰۰ سال قبل ار میلاد حضرت مسیح (ع) صحبت کنم؛ دورانی که هیچ وسیله‌ی ارتباط جمعی و یا ابزار ثبت رویدادها و وقایع وجود نداشت. کل معلومات ما در رابطه با آن دوران مربوط می‌شود به کتیبه‌های باستانی و آثار تاریخ‌نگارانی که هریک بر اساس صلاح دید خودشان وقایع را ثبت می‌کرده‌اند.
اگر به مرور سنگ نوشته‌های تخت جمشید بپردازیم هیچ اثری از نام کوروش نخواهیم دید! و با وجود آن‌که این مکان را داریوش بزرگ، سومین پادشاه هخامنشیان (ونیز سومین پادشاه ایران) ساخته است ولی در هیچ‌یک از آثار به‌جا مانده، نامی از کوروش بزرگ نیامده است! جالب آن‌جاست که بر روی آرامگاه منتسب به کوروش نیز چیزی ذکر نشده است! تنها معلومات ما راجع به کوروش مربوط می‌شود به تعدادی از کتیبه‌های یونان و همچنین بعضی از آثار تاریخ‌نگارانی که سال‌ها پس از او می‌زیسته‌اند (نظیر هرودوت که او هم یونانی می‌باشد)
من به هیچ‌وجه نمی‌خواهم وجود کوروش را انکار کنم، چراکه نه تحقیقات گسترده و جامعی داشته‌ام و نه تخصص این کار دارم (و از طرفی وجود این پادشاه بزرگ را باستان شناسان قطعی می‌دانند). تنها مقصود من از گفته‌هایم آن بود که چگونه سخنان حکیمانه‌ای که این روزها از قول کوروش می‌شنویم می‌توانند صحت داشته باشند، در حالی که وجود خود او به راحتی قابل اثبات نیست. و البته تنها متن منتسب به وی ( همان منشور کوروش ) نیز درش شک و شبهه وارد است!

از دیدگاه من هیچ‌گونه تضادی بین ایرانی بودن و مسلمان بودن وجود ندارد، یکی هویت من دیگری راه و روش من است. اسلام راه و رسمی است که یک ایرانی برای سعادت خود می‌تواند از آن استفاده کند. ولی با این حال اگر روزی مجبور شوم بین دین و ملیت یکی را انتخاب کنم بدون شک دینم را برمی‌گزینم، چراکه ملیت چراغ راه من نخواهد بود ولی دین هدایت‌گر است.