گاهی دلم از آتشت چون شمعِ گریان می شود
گاهی تن پروانه ها در خاک و مدفون می شود
گاهی دلم از دوریت بی صبر و حیران می شود
گاهی دِماغ حازمان بی حس و مجنون می شود
گاهی دلم از مهر تو چون عودِ سوزان می شود
گاهی نفوس بزمیان در عیش و محزون می شود
گاهی دلم از تنگی اش مستِ شرابی می شود
گاهی وجود ماهیان لب تشنه در جو می شود
گاهی دلم چون آسمان پیوسته ابری می شود
گاهی وجود مرغیان بی جان و در خون می شود
گاهی دلم در کودکی چون پیرِ در بستر شود
گاهی نفسهای زمان بی باز و مشحون می شود
گاهی دلم از چشم تو در پشت گل، گم می شود
گاهی ملائک شرمشان در غنچه مدفون می شود
گاهی دلم در خشم تو چون بیدِ لرزان می شود
گاهی یکی سیمرغ شهر نارفته ملعون می شود
هی گاهی و گاهی زپی در شعر، جوشان می شود
آری ظهیر اندر تمام عمرش افسون می شود