مرا ببخش، ببخش که فراموش میکنم، ببخش که از یاد میبرم بدیهیات زندگیم را.
بعد از وجود خدا، تنها وجودی که در این عالم قابل درک است وجود یگانه و بیهمتای توست؛ تو که عظمتت را دریا تاب نیاورد و اقتدارت را کوه مثال نتوان زد، به سان پَر سبک و بی آلایشی! بی منت میبخشی، بی خستگی تلاش میکنی و بی چشم داشت سفره محبتت را میگسترانی.
ظرافت و صلابت تناقض زیبایی است که در وجودت خلاصه شده، به راستی که ذهنم توان تفکر و انگشتم توان نوشتن پیرامون وجودت را ندارد! تو مبرایی از هر پلیدی و پلشتی، تو یگانه مقدسی هستی که دنیا در دامنت رشد کرد و همچنان دست به سوی تو دراز دارد.
هر قطره اشکی که از دیدگانت فرو افتد و هر آهی که از اعماق دلت برخیزد، قیامتی زود هنگام به پا میکند اما تو مظلومانه و چه بسا مادرانه در میان شیار انگشتانت و گرمای سینهات محصورشان میکنی، به راستی که بزرگ و بینیازی.
شنیدهای میگویند دنیا بدون حضور معصوم از هم میپاشد؟ حتم دارم آن معصوم تویی، تو هستی که وجودت مهر و دوستی را همچنان در گیتی حفظ کرده و از هم گسستگی اش را به سخره گرفته، ذهن کوچکم حتی لحظهای نبودنت را نمیتواند تصور کند!
حقا که بهشت خرد و بیارزش است برای زیر قدومت، تو خدایی توانی کرد و خدا نیز هم به این امر آگاه است!